مراسم بهره برداری از بوستان اکو

مراسم بهره برداری از بوستان اکو

در آینده ای نزدیک نشست شهرداران پایتخت ها ،کلان شهرها و شهرهای تاریخی منطقه در تهران برگزار می شود
شهرداری تهران اهمیت ویژه ای برای همکاری های فرهنگی میان کشورهای عضو اکو قائل است. این منطقه در یک حوزه فرهنگی و تمدنی مشترک قابل تعریف است، لذا مبادلات فرهنگی میان ما نه تنها یک رسالت که ضرورتی اجتناب ناپذیر برای حفظ میراث مشترک تمدنی، فرهنگی و دینی ما و انتقال آن به نسل های آینده است.
دکتر محمدباقر قالیباف، شهردار تهران، در مراسم بهره برداری از بوستان اکو که با حضور وزرا، سفرا و روسای هیات های کشورهای عضو اکو، در اراضی عباس آباد برگزار شد، اظهار کرد: افتخار دارم از سوی شهروندان و مدیریت شهری تهران - پایتخت جمهوری اسلامی ایران- حضور شما را در این مراسم خوشامد بگویم.
شهردار تهران ادامه داد: در جهانی که با جریان سلطه طلبی و تهاجم فرهنگی روبرواست، حفظ هویت و میراث تمدنی و معنوی ملی و منطقه ای ما در گرو این گونه همکاری ها و تبادلات است. شهرداری تهران علاوه بر اقدامات نمادین مانند ساخت بوستان اکو علاقمند است با حمایت و مشارکت دولت ها و مقامات محلی منطقه برنامه ای مدون و درازمدت برای کمک به حفظ و حراست از این میراث گرانبها تهیه و اجرا نماید و در این مسیر به تلاش و همت وزاری محترم امور خارجه کشورهای منطقه نیازمند است. زمینه ها و حوزه های همکاری فرهنگی میان کشورهای عضو اکو به اندازه ای وسیع و متنوع است که نیاز به برنامه دقیق و اولویت دار و بهره برداری بهینه از منابع و سرمایه های موجود نرم افزاری و سخت افرازی دارد .
  ادامه مطلب ...

افتخار پادویی


افتخار پادویی
من نوجوان بسیجی ساعت ها تو ستاد خراسان می ایستادم تا شاید شهید نظر نژاد رو ببینم و سلامش کنم و او جواب سلام من رو بدهد. بدون اغراق برای من افتخار بود که من رو به پادویی خودش قبول کند.
 بسم رب الشهدا و الصدیقین
عقل و تدبیر، روحیه حماسی و اوج روحیه عاطفی همگی در شهید محمد حسن نظرنژاد متبلور بود. اینقدر این مرد بزرگ بود که برای همه ی ما پدر به حساب می آمد. به همین خاطر هم بود که بچه ها بابانظر صداش می زدند.
من نوجوان بسیجی ساعت ها تو ستاد خراسان می ایستادم تا شاید شهید نظر نژاد رو ببینم و سلامش کنم و او جواب سلام من رو بدهد. بدون اغراق برای من افتخار بود که من رو به پادویی خودش قبول کند.
حالا تصور کنید ١٧، ١٨ ماه بعد به من گفتن که تو شدی فرمانده. من شدم فرمانده شهید نظر نژاد. تصورش هم برایم مشکل بود. فکر کنید که تو دنیای امروز همچین اتفاقی بیفتد. ولی او اینقدر بزرگ بود که اصلا این بحث ها برایش اهمیت نداشت.
واقعا دفاع مقدس و جنگ قطعه ای از بهشت بود. فرماندهی و فرمانبری اصلا معنا نداشت. بالا و پایینی بی معنا بود. با این که من شده بودم فرمانده، هر جا و تو هر جلسه ای که این شهید بزرگوار حضور داشت، جرأت بیان نظر مخالف نداشتم. نه فکر کنید از روی ترس، از بس که این مرد بزرگ بود.
روحش شاد

یک خواسته از خدا


یک خواسته از خدا
در اتاق قدم میزد و زار زار به پهنای صورت، اشک می ریخت. می گفت: حاج باقر! جایی سراغ داری در میدان جنگ، پشت خاکریز، من سرم را خم کرده باشم؟ جایی سراغ داری که وقتی توپی، گلوله ای میخورد و همتون می نشستید زمین، من جایی نشسته باشم؟
بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهید محمد حسن نظر نژاد ٢ ویژگی داشت:
اول اخلاص. اخلاص، گوهری بود که در جنگ حسش کردیم و امروز، آن را گم کرده ایم و هرچه می گردیم، پیدایش نمی کنیم.
 ویژگی دوم این شهید بزرگوار، اخلاق بود.  ٣٦ ساعت قبل از شهادت شهید نظر نژاد، در منزل ایشان در تهران، جلسه ای استثنایی داشتیم. ٣ نفر بودیم. من، سردار حسین موسوی و شهید نظر نژاد. ایشان در اتاق قدم میزد و زار زار به پهنای صورت، اشک می ریخت.
می گفت: حاج باقر! جایی سراغ داری در میدان جنگ، پشت خاکریز،  من سرم را خم کرده باشم؟ جایی سراغ داری که وقتی توپی، گلوله ای میخورد و همتون می نشستید زمین،  من جایی نشسته باشم؟ حاج باقر! تو را به خدا جایی در میدان جنگ دیدی که ترس بر من غلبه کند؟
گفتم نه.
گفت: امروز من درد و دلم با خداست و دستاش رو به سمت آسمان گرفت:
من که اینگونه همه چیزم رو برای تو گذاشتم، حقم شهادت نیست؟!

ملاقات بعد از ١١ سال

ملاقات بعد از ١١ سال

در قرارگاه قدس بودیم و در کرخه عمل میکردیم. درست در مسیری که شهدای هویزه مثل شهید علم الهدی عمل کرده بودند. شب عملیات، کمی تاخیر به وجود آمد. چون باید از رودخانه رد می شدیم ...
عملیات بیت المقدس ، ٣ مرحله بود که مرحله سومش منجر به آزاد سازی خرمشهر شد. در مرحله اول خاطره جالبی دارم که بازگو می کنم.
در قرارگاه قدس بودیم و در کرخه عمل میکردیم. درست در مسیری که شهدای هویزه مثل شهید علم الهدی عمل کرده بودند.
شب عملیات، کمی تاخیر به وجود آمد. چون باید از رودخانه رد می شدیم و از کانالهای متعدد و امثالهم.
در معبری که من فرمانده عملیاتش بودم، ٢ نفر بودند به نامهای مهمان نواز و شیران که از بچه های اطلاعات امنیت و تخریب بودند.
عملیات تاخیر پیدا کرده بود و این ٢ نفر، کنار کانال آب ایستاده بودند.
بهشان گفتم: چرا معطلید؟ بقیه درگیر شدند و شما نشدید؟
بعدها آقای شیران برایم تعریف کرد: ما آن شب با هم جر و بحث کردیم که یکی می گفت من باید راه را باز کنم و دیگری می گفت من باید باز کنم.
نه اینکه میترسیدند. هرکدام دوست داشتند جلوتر حرکت کنند!
آخر سر آقای شیران جلو می رود و آقای مهمان نواز پشت سر او حرکت می کند.
جا دارد اضافه کنم که تخریب و اطلاعات یعنی همه ی کار دست اینها است.
گر موفق عمل کنند، عملیات موفق است و اگرنه، بالعکس.
خلاصه همین طور که حرکت می کردند، رضا شیران پایش می رود روی مین!
اثر همان انفجار، مهمان نواز که پشت او حرکت می کرده، چشمهایش را از دست می دهد!
یعنی مسئول تخریب معبر ما پایش قطع شد، و مسئول اطلاعات ما چشمهایش!
سیستم آن معبر قفل شد!
آقای مهمان نواز در آن ظلمت شب گم شد و ما ایشان را ندیدیم و ندیدیم تا ١١ سال بعد!
از دید ما ایشون شهید و مفقود شده بود!
خودش ماجرای آن شب را تعریف می کرد که من بعد از اینکه نابینا شدم، راه را گم کردم.
از گرم و سرد شدن هوا، روز و شب را تشخیص می دادم و مجروح و خونین، راه رفتن را ادامه میدادم.
صدای پا می شنیدم و از حرف زدن ها می فهمیدم عراقی اند... خلاصه در نهایت، بعد از اینکه از کانالی عبور کردم، عراقیها که برای جست و جوی جنازه ها آنجا بودند، من را پیدا و اسیر کردند.