ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در
قرارگاه قدس بودیم و در کرخه عمل میکردیم. درست در مسیری که شهدای هویزه
مثل شهید علم الهدی عمل کرده بودند. شب عملیات، کمی تاخیر به وجود آمد. چون
باید از رودخانه رد می شدیم ...
عملیات بیت المقدس ، ٣ مرحله بود که مرحله سومش منجر به آزاد سازی خرمشهر شد. در مرحله اول خاطره جالبی دارم که بازگو می کنم.
در قرارگاه قدس بودیم و در کرخه عمل میکردیم. درست در مسیری که شهدای هویزه مثل شهید علم الهدی عمل کرده بودند.
شب عملیات، کمی تاخیر به وجود آمد. چون باید از رودخانه رد می شدیم و از کانالهای متعدد و امثالهم.
در معبری که من فرمانده عملیاتش بودم، ٢ نفر بودند به نامهای مهمان نواز و شیران که از بچه های اطلاعات امنیت و تخریب بودند.
عملیات تاخیر پیدا کرده بود و این ٢ نفر، کنار کانال آب ایستاده بودند.
بهشان گفتم: چرا معطلید؟ بقیه درگیر شدند و شما نشدید؟
بعدها
آقای شیران برایم تعریف کرد: ما آن شب با هم جر و بحث کردیم که یکی می گفت
من باید راه را باز کنم و دیگری می گفت من باید باز کنم.
نه اینکه میترسیدند. هرکدام دوست داشتند جلوتر حرکت کنند!
آخر سر آقای شیران جلو می رود و آقای مهمان نواز پشت سر او حرکت می کند.
جا دارد اضافه کنم که تخریب و اطلاعات یعنی همه ی کار دست اینها است.
گر موفق عمل کنند، عملیات موفق است و اگرنه، بالعکس.
خلاصه همین طور که حرکت می کردند، رضا شیران پایش می رود روی مین!
اثر همان انفجار، مهمان نواز که پشت او حرکت می کرده، چشمهایش را از دست می دهد!
یعنی مسئول تخریب معبر ما پایش قطع شد، و مسئول اطلاعات ما چشمهایش!
سیستم آن معبر قفل شد!
آقای مهمان نواز در آن ظلمت شب گم شد و ما ایشان را ندیدیم و ندیدیم تا ١١ سال بعد!
از دید ما ایشون شهید و مفقود شده بود!
خودش ماجرای آن شب را تعریف می کرد که من بعد از اینکه نابینا شدم، راه را گم کردم.
از گرم و سرد شدن هوا، روز و شب را تشخیص می دادم و مجروح و خونین، راه رفتن را ادامه میدادم.
صدای
پا می شنیدم و از حرف زدن ها می فهمیدم عراقی اند... خلاصه در نهایت، بعد
از اینکه از کانالی عبور کردم، عراقیها که برای جست و جوی جنازه ها آنجا
بودند، من را پیدا و اسیر کردند.