دیدار عصر دیروز محمدباقر قالیباف، شهردار تهران با حسن هاشمی استاندار تهران فصل جدیدی از همکاری وتعامل دولت و مدیریت شهری را رقم زد. تعاملی که به اعتقاد کارشناسان شهری پایاندهنده کنشهای قبلی و نگاه سیاسی دولت به مدیریت شهر تهران است. مسئلهای که دیروز شهردار پایتخت در پایان نشست دوستانه و صمیمی خود با استاندار تهران نیز به آن اشاره کرد و گفت: «این نشست آغاز همکاری دوجانبه بین دولت و مدیریت شهری بعد از 8 سال است.» هرچند محمدباقر قالیباف دلایل برگزاری این نشست مشترک خود را با استاندار تهران عرض تبریک به مناسبت انتصاب آقای حسین هاشمی عنوان کرد، اما تشکیل کمیته مشترک متشکل از مسئولان اداره کل حریم شهرداری تهران و دفتر فنی استانداری تهران مهمترین نتیجهای بود که از نخستین نشست شهردار و استاندار تهران حاصل شده است. غلامرضا کرمی، مشاور ویژه شهردار تهران در امور مجلس با اشاره به این تصمیم ویژه میگوید: «هرچند در نخستین نشست شهردار و استاندار تهران صحبتهایی کلی درباره مشکلات پایتخت و نوع تعامل و همکاری میان مجموعه دولت و مدیریت شهری مطرح شد اما مهمترین نتیجهای که در اولین دیدار دوستانه ایجاد شد، تشکیل کمیته مشترک برای حل مشکلات موجود در حریم تهران بود که در دولت گذشته نیز از سوی استاندار سابق تهران مطرح شده بود. استاندار فعلی تهران تاکید داشت تا برای پایاندادن به این مشکلات کمیتهای مشترک بین اداره کل حریم شهر تهران ودفتر فنی استانداری تشکیل شود.» هرچند مشاور ویژه شهردار تهران در امور مجلس اعلام میکند که در این جلسه صحبتی درخصوص حضور محمدباقر قالیباف، شهردار پایتخت در جلسات هیات دولت به صورت خاص مطرح نشد، اما حسین هاشمی، استاندار تهران روز شنبه در جمع خبرنگاران به صراحت اعلام کرده بود: «انشاءالله هم بنده و هم شهردار تهران در جلسات هیات دولت شرکت خواهیم کرد.»
ادامه مطلب ...افتخار پادویی
من نوجوان بسیجی ساعت ها تو ستاد خراسان می ایستادم تا
شاید شهید نظر نژاد رو ببینم و سلامش کنم و او جواب سلام من رو بدهد. بدون
اغراق برای من افتخار بود که من رو به پادویی خودش قبول کند.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
عقل
و تدبیر، روحیه حماسی و اوج روحیه عاطفی همگی در شهید محمد حسن نظرنژاد
متبلور بود. اینقدر این مرد بزرگ بود که برای همه ی ما پدر به حساب می آمد.
به همین خاطر هم بود که بچه ها بابانظر صداش می زدند.
من نوجوان بسیجی
ساعت ها تو ستاد خراسان می ایستادم تا شاید شهید نظر نژاد رو ببینم و سلامش
کنم و او جواب سلام من رو بدهد. بدون اغراق برای من افتخار بود که من رو
به پادویی خودش قبول کند.
حالا تصور کنید ١٧، ١٨ ماه بعد به من گفتن که
تو شدی فرمانده. من شدم فرمانده شهید نظر نژاد. تصورش هم برایم مشکل بود.
فکر کنید که تو دنیای امروز همچین اتفاقی بیفتد. ولی او اینقدر بزرگ بود که
اصلا این بحث ها برایش اهمیت نداشت.
واقعا دفاع مقدس و جنگ قطعه ای از
بهشت بود. فرماندهی و فرمانبری اصلا معنا نداشت. بالا و پایینی بی معنا
بود. با این که من شده بودم فرمانده، هر جا و تو هر جلسه ای که این شهید
بزرگوار حضور داشت، جرأت بیان نظر مخالف نداشتم. نه فکر کنید از روی ترس،
از بس که این مرد بزرگ بود.
روحش شاد
یک خواسته از خدا
در اتاق قدم میزد و زار زار به پهنای صورت، اشک می
ریخت. می گفت: حاج باقر! جایی سراغ داری در میدان جنگ، پشت خاکریز، من سرم
را خم کرده باشم؟ جایی سراغ داری که وقتی توپی، گلوله ای میخورد و همتون می
نشستید زمین، من جایی نشسته باشم؟
بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهید محمد حسن نظر نژاد ٢ ویژگی داشت:
اول اخلاص. اخلاص، گوهری بود که در جنگ حسش کردیم و امروز، آن را گم کرده ایم و هرچه می گردیم، پیدایش نمی کنیم.
ویژگی
دوم این شهید بزرگوار، اخلاق بود. ٣٦ ساعت قبل از شهادت شهید نظر نژاد،
در منزل ایشان در تهران، جلسه ای استثنایی داشتیم. ٣ نفر بودیم. من، سردار
حسین موسوی و شهید نظر نژاد. ایشان در اتاق قدم میزد و زار زار به پهنای
صورت، اشک می ریخت.
می گفت: حاج باقر! جایی سراغ داری در میدان جنگ، پشت
خاکریز، من سرم را خم کرده باشم؟ جایی سراغ داری که وقتی توپی، گلوله ای
میخورد و همتون می نشستید زمین، من جایی نشسته باشم؟ حاج باقر! تو را به
خدا جایی در میدان جنگ دیدی که ترس بر من غلبه کند؟
گفتم نه.
گفت: امروز من درد و دلم با خداست و دستاش رو به سمت آسمان گرفت:
من که اینگونه همه چیزم رو برای تو گذاشتم، حقم شهادت نیست؟!
در
قرارگاه قدس بودیم و در کرخه عمل میکردیم. درست در مسیری که شهدای هویزه
مثل شهید علم الهدی عمل کرده بودند. شب عملیات، کمی تاخیر به وجود آمد. چون
باید از رودخانه رد می شدیم ...
عملیات بیت المقدس ، ٣ مرحله بود که مرحله سومش منجر به آزاد سازی خرمشهر شد. در مرحله اول خاطره جالبی دارم که بازگو می کنم.
در قرارگاه قدس بودیم و در کرخه عمل میکردیم. درست در مسیری که شهدای هویزه مثل شهید علم الهدی عمل کرده بودند.
شب عملیات، کمی تاخیر به وجود آمد. چون باید از رودخانه رد می شدیم و از کانالهای متعدد و امثالهم.
در معبری که من فرمانده عملیاتش بودم، ٢ نفر بودند به نامهای مهمان نواز و شیران که از بچه های اطلاعات امنیت و تخریب بودند.
عملیات تاخیر پیدا کرده بود و این ٢ نفر، کنار کانال آب ایستاده بودند.
بهشان گفتم: چرا معطلید؟ بقیه درگیر شدند و شما نشدید؟
بعدها
آقای شیران برایم تعریف کرد: ما آن شب با هم جر و بحث کردیم که یکی می گفت
من باید راه را باز کنم و دیگری می گفت من باید باز کنم.
نه اینکه میترسیدند. هرکدام دوست داشتند جلوتر حرکت کنند!
آخر سر آقای شیران جلو می رود و آقای مهمان نواز پشت سر او حرکت می کند.
جا دارد اضافه کنم که تخریب و اطلاعات یعنی همه ی کار دست اینها است.
گر موفق عمل کنند، عملیات موفق است و اگرنه، بالعکس.
خلاصه همین طور که حرکت می کردند، رضا شیران پایش می رود روی مین!
اثر همان انفجار، مهمان نواز که پشت او حرکت می کرده، چشمهایش را از دست می دهد!
یعنی مسئول تخریب معبر ما پایش قطع شد، و مسئول اطلاعات ما چشمهایش!
سیستم آن معبر قفل شد!
آقای مهمان نواز در آن ظلمت شب گم شد و ما ایشان را ندیدیم و ندیدیم تا ١١ سال بعد!
از دید ما ایشون شهید و مفقود شده بود!
خودش ماجرای آن شب را تعریف می کرد که من بعد از اینکه نابینا شدم، راه را گم کردم.
از گرم و سرد شدن هوا، روز و شب را تشخیص می دادم و مجروح و خونین، راه رفتن را ادامه میدادم.
صدای
پا می شنیدم و از حرف زدن ها می فهمیدم عراقی اند... خلاصه در نهایت، بعد
از اینکه از کانالی عبور کردم، عراقیها که برای جست و جوی جنازه ها آنجا
بودند، من را پیدا و اسیر کردند.